سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا بود ودیگر هیچ نبود........

خدا بود ودیگر هیچ نبود........

چمران که در غیاب امام موسی صدر به دنبال مرادی میگشت به ایران آمد و به محض دیدار با امام خمینی در مدرسه علوی تهران احساس کرد رهبر خویش را یافته و به همین دلیل هنگامی که امام از چمران خواست در ایران بماند پذیرفت که در ایران بماند و به پیشبرد اهداف انقلاب کمک کند .

چمران در موقعیت معاون مهندس بازرگان به ساماندهی مناقشات پرداخت و دردرگیریهای کردستان شرکت کرد. و بعداز آن برای مبارزه با جدایی طلبان غرب که از جانب عراق حمایت می شدند به خوزستان رفت .

پس از ساماندهی خوزستان مجددا به کردستان بازگشت و به پاوه رفت و خاک آنجا را از وجود اشرار پاک کرد.

بعد از موفقیتهای او در تثبیت انقلاب، وی به سمت وزیر دفاع در دولت موقت منصوب شد و با شروع جنگ ایران و عراق در دانشگاه جندی شاپور اهواز ستاد جنگهای نامنظم را راه اندازی کرد.

 

در عملیاتی در سوسنگرد پس از کسب پیروزیهای چشمگیر از ناحیه پای چپ مجروح شد اما فقط یک روز به درمان و استراحت پرداخت چون باید برای بازپس گیری هویزه به آنجا می رفت.

در اهواز از همان اوایل جنگ واحد مهندسی را درستاد جنگهای نا منظم پایه گذاری کردو توانست طی مدتی کوتاه در کارگاهی دراهواز یک شنیدار زرهی یک موشک زیر آبی یک زیر دریایی کوچک چریکی و بی سیم pr37 را بسازد.

در یکی از روزهای بهار سال 60 دل مصطفی هوای دیدار امام را کرد و به دنبال بهانه ای بود تا از جبهه و جنگ جدا شود و به تهران بیاید و خداوند بهانه ساز بزرگ دست به کار شد. مصطفی پرونده گزارشهای فتح الفتوح بچه های  ستاد جنگهای نا منظم را دستمایه  کرد و به تهران آمد .

امام در تمام مدت ان دیدار با شفقتی پدرانه او را نواخت و به هنگام رفتن دقایقی دستهایش را در دست فشرد و رودر رو و چشم در چشم به حرفهای آخرش گوش داد. بعد از رفتن، امام خطاب به یکی از نزدیکانشان فرمود: چمران ماهم رفت.

چمران از جماران با دستور فتح بستان به خوزستان برگشت و در 31 اردیبهشت ماه توانست ارتفاعات ا.. اکبر را فتح کند  دشمن سخت جانی  می کرد اما چمران به فکر دهلاویه بود . خرداد داشت به انتها می رسید که فرمان حمله به دهلاویه صادر شد و دهلاویه در30 خرداد 60 به فرماندهی ایرج رستمی آزاد شدو شگفتی همگان را برانگیخت . صبح روز 31 خرداد ایرج رستمی فرمانده شجاع دهلاویه به شهادت رسید و خبر شهادت او دنیا را بر سر چمران آوار کرد .

 

 

زمان تردید نبود چمران باید جایگزینی برای ایرج رستمی می یافت . قبل از هر چیز سید احمد مقدم نژاد فرمانده منطقه حمیدیه خواست تا خودش را به دهلاویه برساند.

در آن روز گویی خداوند پس از امتحانهای بی شمار بالاخره بر مفارقت میان خودش و مصطفی دل سوزانده بود و دست او را گرفته بود و از روی خاکریزها او را به سوی خودش میکشید. انگار خدا می خواست جایی را به مصطفی نشان دهد...

مصطفی در بالای خاکریز مشغول توجیه سید احمد مقدم نژاد  بود که ناگهان صفیر شلیک خمپاره ای شنیده شد. چمران فریاد کشید پراکنده شوید ! هنوز طنین صدای او در فضا بود که خمپاره دوم رسید و جلوی او و مقدم نژاد بر زمین خوردو دنیا را مقابل چشم همه تیره وتار کرد. هیچکس نمی دانست در چه شرایطی است تنها وقتی شلیک خمپاره تمام شد با پیکر زخمی سردار ستاد جنگهای نا منظم و همراهانش روبرو شدند. مقدم نژاد در دم جان سپرد چمران با تبسمی بر لب و نگاهی که معلوم نبود به کجاست به شماره نفس می کشید

چمران در راه سوسنگرد به اهواز شهید شد. و بالاخره انگار چشمانش جایی رادید که، خدا بود و دیگر هیچ نبود.........